سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
::کانون پویش ::دانشگاه آزاد مهریز::
 
 
اسلام را چنان وصف کنم که کس پیش از من نکرده است . اسلام گردن نهادن است و گردن نهادن یقین داشتن ، و یقین داشتن راست انگاشتن ، و راست انگاشتن بر خود لازم ساختن ، و بر خود لازم ساختن انجام دادن ، و انجام دادن به کار نیک پرداختن . [نهج البلاغه] 
»» خدای آفرینش گر

خدای آفرینش گر است و انسان خدای گونه آفرینش گر است و این خود ذات هنر است باشد ما را هنری شایسته آفریدن و آفرینه ای گنجای آدمی

سلام
به شما دانشجویانی که پا به عرصه جدیدی از زندگی خود نها دیده اید شما که لحظاتی از زندگی خود را برای رسیدن به انچه که می خواستید تلاش کرده اید و شاید بتوان گفت: بهترین  لحظات زندگی زمانی است که تلاش می کنید . تلاش برای رسیدن به هدف ان هم هدفی که در  راه بهتر شدن است . لحظاتی که تلاش خود را با یاد محبوب خود تضمین می کنیم . حال به مکانی  آمده اید که ثمره تلاش های خود        می دانیم این مکان و مکان های امثال آن برای دانشجویان مکانی است برای آرامش بعد از طوفان ، آیا آن طوفان موقتی بود و با گذشت شب و رسیدن سپیده و زدن نور های کمرنگ در افق پایان یافت چرا همیشگی نباشد ؟ چرا قدرت طوفان را در اختیار نگیریم ، آرامش هر چقدر هم که موقتی باشد زیبا نیست هرطوفان هر چقدر بزرگ باشد و سهمگین می توان بزرگتر و قدرتمند تر گردد . دوران سکوت ، دوران خاموشی بدترین دوران است . خیلی ها دانشگاه را پایان تلاش های خود می دانند و با رکود چند ساله و استراحت ساده لوحانه خود به خواب زمستانی می روند و مرگ لحظات عمر را تماشا می کنند و هر کس برای خود علتی دارد . علت که چه بگویند، بهانه، بهانه ای که توجیهی برای رکود، سکوت و بی هدفی اوست . بیماری که در تمام انسانها می توان دید. بهانه ای برای نامردی ها بی معرفتی ها، دروغ ها و دشمنی ها ، فرصت طلبی ها و ... و از همه بدتر بی خیالی های خود می دانند. چرا من، چرا ما، چرا دیگران نه ... بدترین حرفی است که می توان از یک انسان که زاده قدرت لایتناهی است شنید. این چرا ها از مردم عامی عجیب نیست. از اینهایی که خود را درقالب دانشجو و روشنفکر و آگاه   می دانند، انسانهایی که وقتی اثر چاپ رنگی را روی روزنامه می بینند در  لحظه دگرگون می شوند تا حدی که تجربه عمری را با دیدن یک اسم زیر پا می گذارند و آنچنان می پنداریم که جهان سر به سر پادشاهی مراست . تا چشم به هم بزنید چند ترم باقی مانده نیست بگذرد : به کجا خواهیم رسید به جایی که آن را زندگی           می خوانیم. کار، مسکن، ماشین، ازدواج، تکرار و تکرار و مکررات  است و رسیدن به لحظه ای که زمان تمام می شود و فرصت ها به پایان می رسد
. پشت دریا شهری است. قایقی باید ساخت.
 اگر یک بررسی آماری از جمعیت دانشجویی کشور داشته باشیم درصد بالایی از آنها پیش از راهیابی دانشگاه را محلی برای فعالیت های علمی فرهنگی آن  هم به صورت بسیار فعال می د ا نند ، ولی همین عده پس از ورود به این محیط آن را فاقد شرایط لازم و از پیش تعیین شده می یابند. چه بسا از قبل، چنین مدینه فاضله ای برای خود ساخته اند که با شرایط موجود، به سختی قابل تطبیق است . اینجا ست که اولین سنگ بنای بی تفاوتی نسبت به حوادث شنیده   می شود که   البته  فعالیت های فرهنگی بدلیل مشکلات کار جمعی، از این بی تفاوتی سهمی بیشتر می برند .
بحث فوق ، موضوعی کلی است و در این میان هستند کسا نی که سعی در تخریب این «بنا» دارند . دوندگی های همین عده، در طول تاریخ و دانشگاه های کشور است که انجمن های مختلف اسلامی، علمی، فرهنگی، شورای صنفی و کانون های فعال دانشجویی و ... را به وجود آورده است و اینان  البته در این راه وقتی نمی نهند به کارشکنی ها و تمسخر ها و فحشها، بی خیالی ها و لاقیدیها و ... چه همیشه بر ماهی که بر خلاف جریان آب شنا می کند فشار بیشتری وارد می شود ولی ماهی ها با «دسته ای حرکت      کرده اند» به دنبال کسی که جریان را    می شکند ، فشار را بین خود تقسیم می کند ، در چنین شرایطی البته نمی توان از حمایت عامه دانشجویان چشم پوشید . دانشگاه ما واحدی است نو و تازه کار که هنوز فعالیت های سازنده دانشجویی در آن « نهادینه » نشده است و این خود بستر مناسبی است برای گرویدن گروه های بعدی به عرصه  « باری به هر جهت » بودن واین نسل بی تفاوت، به دلیل آنکه چیزی برای عرضه ندارد. تمسخر و سنگ اندازی را آغاز می کند و خود سازنده نسل بی تفاوت بعدی می شود . چرخه ای که بهر حال بایستی شکسته شود .ما چقدر در راه شکستن این چرخه گام بر داشته ایم؟ چقدر دل گرم کرده ایم و چقدر انتقاد سازنده کرده ایم ؟



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بهرنگ خرمی ( سه شنبه 85/2/26 :: ساعت 1:46 عصر )

»» مترسک

مترسک:
یک بار به مترسکی گفتم « لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شدی» گفت: (لذت ترساندن عمیق و پایدار است. من از آن خسته نمی شوم: )
دمی اندیشیدم و گفتم( درست است : چون که من هم مزه این لذت را چشیده ام.) گفت: ( فقط کسانی که تنشان از کاه پر شده باشد این لذت را  می شناسند.) آنگاه من از پیش او رفتم . و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوار کردن من. یکسال گذشت در این مدت مترسک فیلسوف شد هنگامی که باز از کنار او می گذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیر کلاهش لانه می سازند.                                                                                                                                                                نویسنده:جبران خلیل جبران، کتاب: پیامبر و دیوانه                            
     
دوست دارم از گرما بگویم
اما نمی دانم که چرا واژه ها
در من یخ بسته اند.
فرسایش عاطفه ها
نگرانم می کند
کاش می توانستم
از قفس نفس خویش به در روم

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بهرنگ خرمی ( سه شنبه 85/2/26 :: ساعت 1:32 عصر )

<      1   2      
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

تاریخچه صنعت برق
مکتبهای ادبی
چرا می روم
خدای آفرینش گر
مترسک
 

>> بازدید امروز: 11
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 24008
» درباره من «

::کانون پویش ::دانشگاه آزاد مهریز::

» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «

» صفحات اختصاصی «

» وضعیت من در یاهو «
یــــاهـو
» طراح قالب «